محمد پارسا جونمحمد پارسا جون، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره
مائده جونمائده جون، تا این لحظه: 19 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره
خواهر جونخواهر جون، تا این لحظه: 22 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره
وبلاگ جونموبلاگ جونم، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

♪جـــــــــــــــنـــاب داداشــــــــــــــــــ♪

سلللللللللام

داستان خیالی

1394/11/30 17:56
457 بازدید
اشتراک گذاری

سلامچشمکیه داستان کوتاه نوشتم که اگه کسی بچه کوچولو تو خونشون دارن براش بخونن!در ادامه ی مطلب داستان رو بخونیدبای بای

 

 

 

 

"ادامه ی مطلب"

دختری که دلش می خواست گنجشک باشد!

یکی بود یکی نبود.

دختر کوچکی بود به نام عسل که همیشه درحیاط، کنارباغچه می نشست به گنجشکهایی که در آسمان بودند نگاه میکرد و آرزو میکرد:

ای کاش من هم یک گنجشک بودم!

قصه کودکانه

قصه کودکانه

آن وقت هرجا دوست داشتم میرفتم و در آسمان پرواز میکردم.

یک روز همین طور که در فکر و خیال بود، احساس کرد کوچک شده است !

وقتی به خودش نگاه کرد، دید آرزویش برآورده شده و به یک گنجشک تبدیل شده است.

 

قصه کودکانه

قصه کودکانه

 

باخوشحالی به آسمان پرید و پرواز کرد،

او از اینکه گنجشک شده خیلی خوشحال بود،

تا اینکه خسته وگرسنه شد و روی شاخه درختی که پراز گنجشک بود نشست.

 

niniweblog.com

 

گنجشکی کنار او آمد وگفت:

چیه بچه جون اینجا چی میخوای؟

عسل گفت:

من خسته و گرسنه ام.

گنجشک قاه قاه خندید وگفت:

تو یک گنجشکی و خودت باید برای خودت جا  و غذا پیدا کنی.

الان هم از اینجا برو چون باید از قبل جا میگرفتی !

 

niniweblog.com

 

عسل شروع  به  گریه کرد، درهمین موقع دستی او را تکان داد.
مادرش بود !

بله بچه ها،

عسل کنار باغچه خوابش برده بود وخواب دیده بود.

او فهمید که هر آرزویی مشکلات خودش را دارد وهیچ وقت نمی توان  بی گدار به آب زد.

امیدوارم لذت برده باشینبای بایبای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

خواهرت
22 اسفند 94 19:40
آموزنده و زیبا بود ممنون